قانونگرايي، نظم و انضباط در سيره ي شهدا

تمرين و مانور براي کاستن از تلفات

شهيد سيّدجمشيد صفويان
وقتي مأموريّتي از طرف لشکر به گردان ما واگذار مي شد سيّد تمام همّ و غمّ خود را به کار مي گرفت تا به نحو احسن مأموريّت انجام گيرد. لذا قبل از اين که بچّه ها بدانند منطقه کجاست، ساعت ها و گاهي چند روز به جستجو مي پرداخت تا منطقه اي شبيه منطقه ي مورد نظر جهت مانور پيدا کند و در آنجا طرح مانور را با فرماندهان گروهان ها و دسته ها و تيم ها به شور مي گذاشت تا پخته تر گردد. در حين مانور تمام سعي و تلاش خود را مي کرد تا مسائل مانور به خوبي اجرا گردد و گاهي براي رفع نقايص و براي اين که نيروها بيشتر روي عمليّات آينده توجيه شوند دستور مي داد دوباره مانور تکرار گردد.
او در طول مانور چنان با جديّت برخورد مي کرد که گويي در حال اجراي يک عمليّات واقعي هستيم. و آن گونه اصل غافلگيري را رعايت مي کرد که بچّه هاي گردان بعد از انجام عمليّات متوجّه مي شدند که طرح عمليّات واقعي را بارها در قالب تمرين و مانور اجرا کرده اند ولي غافل از اصل عمليّات بودند. و اين از نکات مثبت سيّد جمشيد بود که هميشه ضمن اجراي تمرين و مانور اصول غافلگيري را رعايت مي کرد.
يکي از روزها که در خصوص اصرار او براي اجراي مانور سؤال کردم جواب داد: هرچه بيشتر روي تمرين و مانور کار کنيم نسبت به نکات ضعف و قوّت خودمان بيشتر آگاهي پيدا مي کنيم. از همه مهمتر اين که تلفات ما کمتر و جان رزمندگان بسيجي که حافظان اصلي اين انقلاب و ادامه دهندگان راه شهدا هستند حفظ مي شود. (1)

نظم در چادر و وسايل بچّه ها

شهيد محمّدخليل خواجه ئيان
شهيد خليل، فرد منضبط و با نظمي بود. زماني که ايشان به عنوان شهردار چادر ما انتخاب مي شد، چادر ما بسيار تميز و مرتّب بود. هنگامي که جهت مراسم صبحگاه، برادران از چادر بيرون مي رفتند، خليل پتوها را يکي يکي بيرون مي آورد و مي تکاند. لباس هاي بچّه ها را آويزان مي کرد، به شکل بسيار زيبايي چادر و وسايل بچّه ها را مي چيد. (2)

نظم و ساماندهي کارهاي روزانه

شهيد عبّاس علي سليمي
به نظم در کارها بسيار اهميّت مي داد و سعي زيادي مي کرد تا کارهاي خود و اشخاص مرتبط با خودش را نظم و سامان بخشد. براي خود برنامه ي مطالعاتي منظم گذاشته بود؛ خواندن قرآن و معنا و تفسير، کار هر روزش بود. زبان عربي را بدون اين که کسي به او بياموزد، فراگرفت. براي اين که از موضوعات روز باخبر باشد، به اخبار راديوهاي خارجي گوش مي داد. مطالعه ي دقيق روزنامه ها در برنامه ي او اصل بود. (3)

چون با توصيه آمده بدم مي آيد!

شهيد سيّد محمّد تقي رضوي
يادم مي آيد در يک مقطعي، يکي از نيروها با سفارش وارد جهاد سازندگي شد.
وقتي سيّد محمّد تقي رضوي فهميد خيلي ناراحت شد. صبح که مي آمد و مي ديد ايشان در جهاد است، بيرونش مي کرد و مي گفت: امام فرموده؛ توصيه از من هم قبول نکنيد.
تا اين که روزي من از ايشان خواهش کردم و گفتم: آقاي رضوي، گناه دارد، حالا ديگر آمده، ولش کن.
گفت: من از اين فرد بدم مي آيد، فقط به خاطر اين که با توصيه به جهاد آمده است. (4)

دستور فرماندهي است، بي هيچ عذر و بهانه اي بايد اطاعت کرد

شهيد سيّد محمّد تقي رضوي
يک روز آقا تقي به سختي بيمار بود و نياز به استراحت داشت، طي تماسي از دفتر فرماندهي، به ايشان اعلام نياز شد.
آقا تقي با همان حالش از جا بلند شد و گفت: زود وسايل را جمع کن، فردا صبح بايد به طرف جنوب حرکت کنيم.
وقتي من با نگراني، بيماري ايشان را گوش زد کردم، گفت: « چون دستور از فرماندهي رسيده است، بايد بدون هيچ عذر و بهانه اي اطاعت کنم. خدا خودش بيماري من را بهبود مي بخشد، نگران نباش. »
همين طور هم شد، آقا تقي بهبود يافت و ما فرداي آن روز به طرف اهواز حرکت کرديم. (5)

مي روم کارت ماشين را نشانش بدهم!

شهيد بابا محمّد رستمي رهورد
يک روز به اتّفاق آقاي رستمي به خانه ي پدرم مي رفتيم، به فلکه ي آب که رسيديم، پليس جواني جلوي ايشان را گرفت و گفت: کارت ماشين. محمّد گفت: کارت ماشين همراهم نيست، برمي گردم و براي تو مي آورم.
خلاصه هر طور بود، آقاي رستمي، با زبان شيرين و برخورد خوبي که داشت، آن پليس را قانع کرد و ما حرکت کرديم.
وقتي ما را به منزل پدرم رساند، بدون اين که پياده شود، برگشت.
گفت: مي خواهم بروم و بقيّه ي حرف هايم را با آن برادر بزنم و کارت ماشين را هم نشان بدهم. (6)

به جاي سفارش، به قاضي گفت: از چهارچوب قانون خارج نشويد!

شهيد بابا محمّد رستمي رهورد
يکي از پسرعموهاي آقاي رستمي را در حسن آباد کرج، به اتهام حمل مواد مخدر، بازداشت کرده بودند.
از آقاي رستمي تقاضا شده بود، تا در اين مسئله پا در مياني کند. ايشان شخصاً به حسن آباد رفته و به حضور قاضي رسيده بود و سفارش اکيداً کرده بود، تا از چهارچوب قانون خارج نشود.
او نه تنها حمايت نکرده بود، بلکه سفارش کرده بود؛ تا با اين مسئله به شدّت برخورد شود. (7)

اجازه ي ورود نداده بود!

شهيد بابا محمّد رستمي رهورد
در روزهاي اوّلي که سپاه پاسداران مشهد از باشگاه افسران به خيابان کوهسنگي اسباب کشي کرده بود، شهيد رستمي آمده بود جلو دژباني، ايشان را نشناخته و به ايشان اجازه ي ورود نداده بود.
من ديدم که آقاي رستمي از در دژباني برگشت، آمدم و از دژبان پرسيدم: ايشان چه کار داشت؟ دژبان گفت: مي خواست بيايد داخل، من اجازه ندادم.
گفتم: او از مسئولين سپاه مشهد است.
خودم رفتم و ايشان را صدا زدم و با هم به داخل ساختمان سپاه رفتيم.
به شهيد رستمي گفتم: چرا خودت را معرفي نکردي؟
ايشان فرمودند: من کسي نيستم، که خودم را معرفي کنم. (8)

تنبيه نيروها بخاطر نرفتن سر پُست نگهباني!

شهيد بابا محمّد رستمي رهورد
يک شب جرياني پيش آمده بود، که من خودم به جاي نگبهان ايستاده بودم.
بابا رستمي از خط آمد و حدود 2 ساعت خوابيد و بعد بيرون آمد و در تاريکي شب کنار من نشست و گفت: لوخي، هنوز شما نگهباني مي دهي؟
گفتم: بله.
گفت: چرا، مگر بچّه هاي نگهبان نيامده اند؟
گفتم: ظاهراً خسته اند، نيامده اند.
ايشان ناراحت شده و همه ي نيروها را آماده باش دادند. چون ديد من 4 ساعت نگهباني داده ام.
همه را مجبور کرد؛ پا برهنه از زير سيم خاردار از مدرسه بيرون بروند و گفت: بايد براي خودتان سنگر بسازيد. (9)

پي‌نوشت‌ها:

1. آخرين ديدار، صص 207-206.
2. قدم هاي استوار، ص 106.
3. جهاد سازندگي خراسان در دفاع مقدّس، ص 217.
4. سيرت رضواني، ص 22.
5. سيرت رضواني، ص 41.
6. حضور بي قرار، ص 30.
7. حضور بي قرار، ص 31.
8. حضور بي قرار، ص 116.
9. حضور بي قرار، ص 182.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (30)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول